توی اتاق نشستم کتاب میخونم. برای در امان موندن از سر و صدای پسرها در رو کامل بستم، با این حال گاهی صدای ناگهانی انفجار خنده شون، تمرکزم رو به هم میزنه.

کامل توی کتابم که در اتاق یهو باز میشه و آریا کلافه و شتاب‌زده میاد داخل و مشغول ور رفتن با وسایل داخل کتابخونه میشه. 

- دنبال چی میگردی؟!

= مامان یه دست از ورق ها نیست. تو ندیدی؟!

- اینجا نیست مامان. برو توی کشوهای میز تلویزیون رو ببین.

در حالیکه داره به سمت در اتاق میره که خارج بشه، به شوخی میپرسه:

= میخوایم هفتِ خبیث بازی کنیم. تو نمیای؟!

منم به شوخی و سرخوش جوابش رو میدم:

_ مگه هفت هم خبیث میشه؟! 

میخنده و میگه:

= گاهی میتونه خبیث هم باشه.

و میره بیرون و در رو میبنده.

در حالیکه نگاهم به در بسته ی اتاقه، نفس عمیق میکشم و جمله ش رو تایید میکنم:

-آره، گاهی میتونه خبیث هم باشه.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کاغذ مچاله های فراری rebekahiavoeo9 Website ای ام پلاس تمامم برای تو خیاطی زن روز Praveenkumar Bomb varzeshi im hadi موزیک پلی